اين جا شکري هست که چندين مگسانند

شاعر : سعدي

يا بوالعجبي کاين همه صاحب هوساننداين جا شکري هست که چندين مگسانند
کاين هيچ کسان در طلب ما چه کسانندبس در طلبت سعي نموديم و نگفتي
آهسته که در کوه و کمر بازپساننداي قافله سالار چنين گرم چه راني
اين نور تو داري و دگر مقتبسانندصد مشعله افروخته گردد به چراغي
و اينان همه قلبند که پيش تو لسانندمن قلب و لسانم به وفاداري و صحبت
چون صبح پديدست که صادق نفسانندآنان که شب آرام نگيرند ز فکرت
سوگند توان خورد که بي عقل و خسانندو آنان که به ديدار چنان ميل ندارند
حيفست که طوطي و زغن هم قفسانندداني چه جفا مي‌رود از دست رقيبت
مي‌گويمت از دور دعا گر برساننددر طالع من نيست که نزديک تو باشم